پیوست کتاب "وصال"
پیوستهای کتاب وصال
نامه 47 نهج البلاغه | وصیتنامهی امیرمؤمنان علی(علیه السلام)
ترجمه محمد دشتی (با کمی ویرایش)
وصیّت امام علیه السلام به حسن و حسین علیهما السّلام پس از ضربت ابن ملجم که لعنت خدا بر او باد مطرح فرمود.
شما را به ترس از خدا سفارش میکنم و به دنیا پرستی روی نیاورید؛ گر چه به سراغ شما آید و بر آنچه از دنیا از دست میدهید اندوهناک نباشید. حق را بگویید و برای پاداش الهی عمل کنید و دشمن ستمگر و یاور ستمدیده باشید.
شما و تمام فرزندان و خاندانم و کسانی که این وصیّت به آنها میرسد را به ترس از خدا و نظم در کارهای زندگی و ایجاد صلح و آشتی در میانتان سفارش میکنم؛ زیرا من از جدّ شما پیامبر شنیدم که گفت: «اصلاح کردن میان مردم از نماز و روزهی یک سال برتر است.»
خدا را خدا را در بارهی یتیمان؛ نکند آنها گاهی سیر و گاهی گرسنه بمانند و حقوقشان ضایع شود.
خدا را خدا را در بارهی همسایگان؛ حقوقشان را رعایّت کنید که وصیّت پیامبر شماست که همواره به خوشرفتاری با همسایگان سفارش میکرد؛ تا آنجا که گمان بردیم برای آنها ارثی [در مال همسایه] معیّن خواهد کرد.
خدا را خدا را در بارهی قرآن؛ مبادا دیگران در عمل کردن به دستوراتش از شما پیشی گیرند.
خدا را خدا را در بارهی نماز؛ که آن ستون دین شماست.
خدا را خدا را در بارهی خانه خدا؛ تا هستید آن را خالی نگذارید؛ که اگر کعبه خلوت شود، مهلت داده نمیشوید.
خدا را خدا را در بارهی جهاد با اموال و جانها و زبانهاتان در راه خدا.
بر شما باد به پیوستن به یکدیگر و بخشش هم؛ مبادا از هم روی بگردانید و پیوند دوستی را از بین ببرید. امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که بدهای شما بر شما مسلّط میشوند؛ آنگاه هر چه خدا را بخوانید جواب ندهد.
)سپس فرمود) ای فرزندان عبدالمطلّب! مبادا پس از من دست به خون مسلمین فرو برید [و دست به کشتار بزنید] و بگویید، امیر مؤمنان کشته شد. بدانید جز کشندهی من کسی دیگر نباید کشته شود. درست بنگرید! اگر من از ضربت او درگذشتم، او را تنها یک ضربت بزنید و دست و پا و دیگر اعضای او را نبرید. من از رسول خدا شنیدم که گفت: «بپرهیزید از بریدن اعضای مُرده، هر چند سگ دیوانه باشد.»
قصیدهی جُلجُلیه عمروعاص
- اى معاویه درباره حال من و چند و چون کارم خود را به نادانى نزن و قدمى از راه حق عدول نکن.
- آیا فراموش کردهاى آن روز که تو زر و زیور حکومت به تن مىکردى، چگونه اهل دمشق را با نیرنگ و حیله فریب دادم؟
- گروهگروه شتابان به تو روى مىکردند، و مانند گاوهاى رمیده ناله و جزع آنها بلند بود.
- فراموش کردهاى که به آنها گفتم: نماز واجب بدون وجود تو مورد قبول خداوند نیست؟
- پس به دین پشت کرده و به نماز اعتنایى نمىکردند و این گلّهی رمیده را به سوى گرد و غبار جنگ هدایت کردم.
- و آن زمان که در برابر پیشواى هدایت عصیان و تمّرد کردى در حالى که در لشکرش مردان دلیرى بود.
- گفتى: آیا با افراد نامبارک و بدى که مثل گاوهاى گنگ هستند به جنگ اهل تقوا و درایت بروم؟
- گفتم: آرى، برخیز که من جنگ را با این کسى که خدا به او برترى داده است، بهترین کار مىدانم.
- این من بودم که آنها را برانگیختم تا با سیّد أوصیاء على به بهانهی خونخواهى آن مرد احمق (عثمان) جنگ کنند.
- این من بودم که به لشکرت آموختم نیزههایى را که بر آنها قرآن زده بودند در میان گرد و غبار برافراشتند.
- و به افرادت آموختم براى آن که شیر بیشهی جوانمردى از کشتن شما صرف نظر کند عورتتان را نمایان کنید.
- پس گناه کارانِ ستمگر علیه حیدر قیام کردند و از مشعل فروزان و گرمابخش هدایت دور نگاه داشته شدند.
- آیا فراموش کردهاى که چگونه با ابوموسى اشعرى در «دومة الجندل» مذاکره کردم؟
- به نرمى سخن مىگویم و طرف مقابل در خیر اندیشى من طمع مىکند در حالى که تیرهاى مکر من در مواضع کشنده از بدن او فرو رفته است.
- به راحتى درآوردن کفش از پا، حیدر را از خلافت خلع کردم.
- و جامهی خلافت را مانند انگشترى که به انگشت مىکنند، بر تو پوشانیدم در حالى که تو خود از خلافت مأیوس بودى.
- و تو را بر منبر شامخ و بلندِ پیامبر اکرم بالا بردم؛ بدون آن که شمشیر تیز کنى و به جنگ برآیى.
- هر چند که تو شایستهی این بلندى و صاحب مقام و کمال نبودى.
- و لشکرى از منافقان اهل عراق را به حرکت در آوردم که مانند آن بود که جنوب و شمال را با هم همراه کنى.
- و این من بودم که نام تو را به افقهاى دوردست رساندم؛ که مانند راه بردن الاغى با بار سخت بود.
- اى پسر هند! این که تو مرا نشناسى بسیار بر من سنگین است.
- اگر من وزیر و مشاور تو نبودم هیچگاه مردم از تو اطاعت نمىکردند و بدون وجود من تو را نمىپذیرفتند.
- اگر من نبودم تو همانند زنان در خانه مىنشستى و از منزلت خارج نمىشدى.
- اى پسر هند! ما از روى نادانى تو را در برابر «نبأ عظیم» و بهترین انسانها یارى کردیم.
- و هنگامى که تو را بالاى سر مردم و در رأس امور قرار دادیم خود از پستى به پایینترین درجات رفتیم و به اسفل سافلین فرو افتادیم.
- در حالى که چه بسیار از مصطفى صفات و فضایل مخصوص على را شنیده بودیم.
- آن روز که پیامبر در غدیر خم بر منبر بالا رفت و امر خدا را در حالى که کاروانها هنوز نرفته بودند به همه ابلاغ کرد.
- او دست على را در دست خویش گرفت و به همه نشان داد و با صداى بلند به امر خداوند عزیز و بلند مرتبه ندا داد:
- «اى مردم! آیا من بر شما از خودتان سزاوارتر نیستم؟» گفتند: «آرى، و هر چه مى خواهى انجام بده.»
- پس حکومت بر مؤمنان را از جانب خداوند به او مخصوص گردانید و اوست که خلافت خود را به هر که بخواهد مى بخشد.
- و گفت: هر کس من مولاى اویم از امروز این علىمولایى شایسته براى او است.
- و دعا کرد: اى خدای ذوالجلال! دوست دوستانش باش و دشمنان برادر رسولت را دشمن بدار!
- اى مردم! پیمانى را که نسبت به عترت من بستهاید، نشکنید که هر کس از پیروى آنها جدا شود در آخرت به من دسترسى نخواهد داشت.
- پس استاد تو (عمر) وقتى که دید گره محکم پیمان ولایت و زعامت حیدر قابل گسستن نیست، بخّ بخّ گویان به او تبریک گفت.
- رسول خدا گفت: على ولىّ شما است و بر شما است که او را در میان خود حفظ کنید و همانطور که با من رفتار مىکردید با او نیز چنان کنید.
- و ما به همراه کردار و اعمال خود در پایینترین درجهی جهنّم خواهیم بود.
- فرداى قیامت ـ که روز شرمندگى ما است ـ خون عثمان ما را نجات نخواهد داد.
- على که در قیامت به واسطهی خدا و رسول در نهایت عزّت است در آن روز دشمن ما خواهد بود.
- آنگاه خداوند متعال نسبت به وقایعى که رخ داده و ما در آنها دور از حقّ و در جبهه باطل بودیم، از ما حسابرسى مىکند.
- آن روز که پرده از رخ حقیقت برداشته مىشود ما هیچ عذرى نداریم، و واى بر تو و من از این حال در روز قیامت.
- اى پسر هند! دربرابر پیمانى که با من بسته بودى و به آن وفا نکردى، بهشت را فروختى.
- براى رسیدن به مال ناچیز دنیا در برابر نعمت بىپایان و فراوان آخرت، آخرتت را از دست دادى.
- صبح کردى و دیدى مردم دور و برت را گرفتهاند و حکومت برایت آماده شده، حکومتى که از دیگرى به تو رسیده و ناپایدار است.
- تو مثل صیّادى هستی که تور مىاندازی و انسانها را فریب مىدهى و تشنگان را از نهر آب دور مىکنى.
- گویا «لیلة الهریر» را در جنگ صفّین با آن همه ترس و وحشتى که داشت فراموش کردهاى.
- چنان ناتوان شده بودى که از ترس دلیر مردى که به تو روى کرده بود مانند شترمرغ به خود غائط کردى.
- هنگامى که لشکرِ گمراهى را از هم پاشید و همچون شیرى ویرانگر تو را به هلاک افکند.
- در تنگناى بسیار شدیدى قرار گرفته بودى و میدان گسترده برایت مانند راهی تنگ و باریک شده بود.
- به من گفتى: اى عمرو از چنگال جنگاورى نیرومند که چون سیل سرازیر مىشود به کجا فرار کنیم؟
- مگر آنکه تو اى عمرو در برابر حملات مکرّر او حیلهاى کنى. کارى بکن که قلب من در تب و تاب است.
- آنگاه که حکومتت کامل نشده بود قول دادى که هر مقامى بدست مىآورى با من نصف کنى.
- من هم برخاستم و با سرعت به کار افتادم تا آنجا که دامن لباسم را بالا زدم و عورتم را نمایان کردم. (اشاره به ماجرای کشف عورت در جنگ صفین)
- پس حیاى او موجب شد که روى خود را بپوشاند و از کشتن من منصرف شود و این چیزى است که عقل تو به آن قد نمى دهد.
- امّا تو از ترس دلیرى او مثل بید به خود مىلرزیدى.
- وقتى که حکومت بر مردم را بدست آوردى و عصاى فرمانروایى به دستت رسید.
- کوههایى از مال و جاه و ملک فراوان به دیگران عطا کردى و به من به اندازه یک ذرّه خردل چیزى ندادى.
- حکومت مصر را به عبدالملک بخشیدى و این کار تو جز ستم در حق من چیزى نبود.
- هر چند که تو به آن (حکومت مصر) طمع داشتى امّا بدان که مرغ سنگخوار از دست شاهین گریخت (این حکومت از دستت رفت).
- اگر از خیر حکومت مصر و خراج آن نگذرى، من آماده و بىتابِ کارزار و به هراس افکندن شما هستم.
- با سپاهى آماده و سرفراز و شمشیرهایى تیز و نیزههاى برافراشته.
- پردهی غرور تو را پاره خواهم کرد و خوابیدهی داغدار (یتیمانى که پدرانشان به خاطر تو کشته شده اند) را بیدار مىکنم (و علیه تو تحریک مى کنم).
- تو از حکومت بر مؤمنان و ادّعاى خلافت دورى.
- تو به اندازهی ذرّه اى در حکومت حقّى ندارى و قبل از تو اجدادت هم چنین حقّى نداشتند.
- اى معاویه! چه نسبتى مىتواند میان تو و على باشد؟ على چون شمشیر است و تو بمانند داسى.
- على که چون ستارهی آسمان است کجا و تو که چون ریگى بیش نیستى کجا؟
- اى معاویه! اگر تو در امر حکومت به آرزویت رسیدى به خاطر آن بود که من به گردن خود زنگولهی رسوایى آویختم.
پی نوشتها
1) جِلّق: شهر دمشق. 2) أهرع: شتابان رفت. «الهلع»: جزع و ناله و فریاد. «الجفل»: رمیدن. 3) القسطل: گرد و غبار برخاسته از جنگ. 4) طل الدم: خون هدر شد و کسى انتقام آن را نگرفت. به خون هدر شده «طلیل»، «مطلول» و «مطل» گویند. 5) در بعضى از نسخهها به جاى مصرع دوم عبارت: «وبلّغ والصحب لم ترحل»؛ (او ابلاغ نمود در حالى که همراهان نرفته بودند) آمده است. 6) در روایت خطیب تبریزى به جاى مصرع دوم عبارت: «سیحتج بالله و المرسل؛ (بوسیله خدا و رسول علیه ما دلیل و برهان مى آورد) آمده است. 7) اقتنص الطیر أو الظبى: آن را شکار کرد. 8) الفلفل: نزدیک شدن بین گامها. 9) الأفکل: لرزش حاصل از ترس. 10) عبدالملک بن مروان پدر خلفاى اُموى. 11) مَثَلى است در عربى براى کسی که خودش را رسوا مىکند و جانش را در میان مردم بخطر مىاندازد. عمروعاص به معاویه مىگوید: من خود را رسوا کردم و براى حکومت تو خود را به خطر انداختم و از هیچ کارى دریغ نکردم تا تو به حکومت بر مردم رسیدى. (مجمع الأمثال، میدانى، ص 195)
11) جلجل: به معناى زنگوله است.
نامهی امیرمؤمنان علی(علیه السلام) به مالک بن حارث اشتر نخعی معروف به «عهدنامهی مالک اشتر» (نامه شماره 53)
ترجمه محمد دشتی (با کمی ویرایش)
بنام خدای بخشنده و مهربان، این فرمان بنده خدا على امیر مؤمنان، به مالك اشتر پسر حارث است، در عهدى كه با او دارد، هنگامى كه او را به فرماندارى مصر بر مى گزیند تا خراج آن دیار را جمع آورد، و با دشمنانش نبرد كند، كار مردم را اصلاح، و شهرهاى مصر را آباد سازد.
- ضرورت خود سازى
او را به ترس از خدا فرمان مى دهد، و اینكه اطاعت خدا را بر دیگر كارها مقدّم دارد، و آنچه در كتاب خدا آمده، از واجبات و سنّتها را پیروى كند، دستوراتى كه جز با پیروى آن رستگار نخواهد شد، و جز با نشناختن و ضایع كردن آن جنایتكار نخواهد گردید. به او فرمان مى دهد كه خدا را با دل و دست و زبان یارى كند، زیرا خداوند پیروزى كسى را تضمین كند كه او را یارى دهد، و بزرگ دارد آن كس را كه او را بزرگ شمارد. و به او فرمان مى دهد تا نفس خود را از پیروى آرزوها باز دارد، و به هنگام سركشى رامش كند، كه: «همانا نفس همواره به بدى وا مى دارد جز آن كه خدا رحمت آورد» پس اى مالك بدان من تو را به سوى شهرهایى فرستادم كه پیش از تو دولت هاى عادل یا ستمگرى بر آن حكم راندند، و مردم در كارهاى تو چنان مى نگرند كه تو در كارهاى حاكمان پیش از خود مى نگرى، و در باره تو آن مى گویند كه تو نسبت به زمامداران گذشته مى گویى، و همانا نیكوكاران را به نام نیكى توان شناخت كه خدا از آنان بر زبان بندگانش جارى ساخت. پس نیكوترین اندوخته تو باید اعمال صالح و درست باشد، هواى نفس را در اختیار گیر، و از آنچه حلال نیست خویشتن دارى كن، زیرا بخل ورزیدن به نفس خویش، آن است كه در آنچه دوست دارد، یا براى او ناخوشایند است، راه انصاف پیمایى.
- اخلاق رهبرى (روش برخورد با مردم(
مهربانى با مردم را پوشش دل خویش قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش. مبادا هرگز، چونان حیوان شكارى باشى كه خوردن آنان را غنیمت دانى، زیرا مردم دو دسته اند، دسته اى برادر دینى تو، و دسته دیگر همانند تو در آفرینش مى باشند. اگر گناهى از آنان سر مى زند یا علّت هایى بر آنان عارض مى شود، یا خواسته و ناخواسته، اشتباهى مرتكب مى گردند، آنان را ببخشاى و بر آنان آسان گیر، آن گونه كه دوست دارى خدا تو را ببخشاید و بر تو آسان گیرد. همانا تو از آنان برتر، و امام تو از تو برتر، و خدا بر آن كس كه تو را فرماندارى مصر داد والاتر است، كه انجام امور مردم مصر را به تو واگذارده، و آنان را وسیله آزمودن تو قرار داده است. هرگز با خدا مستیز، كه تو را از كیفر او نجاتى نیست، و از بخشش و رحمت او بى نیاز نخواهى بود. بر بخشش دیگران پشیمان مباش، و از كیفر كردن شادى مكن، و از خشمى كه توانى از آن رها گردى شتاب نداشته باش. به مردم نگو، به من فرمان دادند و من نیز فرمان مى دهم، پس باید اطاعت شود، كه این گونه خود بزرگ بینى دل را فاسد، و دین را پژمرده، و موجب زوال نعمت هاست. و اگر با مقام و قدرتى كه دارى، دچار تكبّر یا خود بزرگ بینى شدى به بزرگى حكومت پروردگار كه برتر از تو است بنگر، كه تو را از آن سركشى نجات مى دهد، و تند روى تو را فرو مى نشاند، و عقل و اندیشه ات را به جایگاه اصلى باز مى گرداند.
- پرهیز از غرور و خود پسندى
بپرهیز كه خود را در بزرگى همانند خداوند پندارى، و در شكوه خداوندى همانند او دانى، زیرا خداوند هر سركشى را خوار مى سازد، و هر خود پسندى را بى ارزش مى كند. با خدا و با مردم، و با خویشاوندان نزدیك، و با افرادى از رعیت خود كه آنان را دوست دارى، انصاف را رعایت كن، كه اگر چنین نكنى ستم روا داشتى، و كسى كه به بندگان خدا ستم روا دارد خدا به جاى بندگانش دشمن او خواهد بود، و آن را كه خدا دشمن شود، دلیل او را نپذیرد، كه با خدا سر جنگ دارد، تا آنگاه كه باز گردد، یا توبه كند، و چیزى چون ستمكارى نعمت خدا را دگرگون نمى كند، و كیفر او را نزدیك نمى سازد، كه خدا دعاى ستمدیدگان را مى شنود و در كمین ستمكاران است.
- مردم گرایى، حق گرایى
دوست داشتنىترین چیزها در نزد تو، در حق میانه ترین، و در عدل فراگیرترین، و در جلب خشنودى مردم گستردهترین باشد، كه همانا خشم عمومى مردم، خشنودى خواص (نزدیكان) را از بین مى برد، امّا خشم خواص را خشنودى همگان بى أثر مى كند. خواصّ جامعه، همواره بار سنگینى را بر حكومت تحمیل مى كنند زیرا در روزگار سختى یاریشان كمتر، و در اجراى عدالت از همه ناراضى تر، و در خواسته هایشان پافشارتر، و در عطا و بخششها كم سپاس تر، و به هنگام منع خواستهها دیر عذر پذیرتر، و در برابر مشكلات كم استقامت تر مى باشند. در صورتى كه ستون هاى استوار دین، و اجتماعات پرشور مسلمین، و نیروهاى ذخیره دفاعى، عموم مردم مى باشند، پس به آنها گرایش داشته و اشتیاق تو با آنان باشد.
- ضرورت راز دارى
از رعیت، آنان را كه عیب جوترند از خود دور كن ، زیرا مردم عیوبى دارند كه رهبر امّت در پنهان داشتن آن از همه سزاوارتر است، پس مبادا آنچه بر تو پنهان است آشكار گردانى، و آنچه كه هویداست بپوشانى، كه داورى در آنچه از تو پنهان است با خداى جهان مى باشد، پس چندان كه مى توانى زشتىها را بپوشان، تا آن را كه دوست دارى بر رعیت پوشیده ماند خدا بر تو بپوشاند، گره هر كینه اى را در مردم بگشاى، و رشته هر نوع دشمنى را قطع كن، و از آنچه كه در نظر روشن نیست كناره گیر. در تصدیق سخن چین شتاب مكن، زیرا سخن چین گرچه در لباس اندرز دهنده ظاهر مى شود امّا خیانتكار است.
- جایگاه صحیح مشورت
بخیل را در مشورت كردن دخالت نده، كه تو را از نیكوكارى باز مى دارد، و از تنگدستى مى ترساند. ترسو را در مشورت كردن دخالت نده، كه در انجام كارها روحیه تو را سست مى كند. حریص را در مشورت كردن دخالت نده، كه حرص را با ستمكارى در نظرت زینت مى دهد. همانا بخل و ترس و حرص، غرائز گوناگونى هستند كه ریشه آنها بدگمانى به خداى بزرگ است. بدترین وزیران تو، كسى است كه پیش از تو وزیر بدكاران بوده، و در گناهان آنان شركت داشته، پس مبادا چنین افرادى محرم راز تو باشند، زیرا كه آنان یاوران گناهكاران، و یارى دهندگان ستمكارانند. تو باید جانشینانى بهتر از آنان داشته باشى كه قدرت فكرى امثال آنها را داشته، امّا گناهان و كردار زشت آنها را نداشته باشند: كسانى كه ستمكارى را بر ستمى یارى نكرده، و گناه كارى را در گناهى كمك نرسانده باشند. هزینه این گونه از افراد بر تو سبك تر، و یاریشان بهتر، و مهربانیشان بیشتر، و دوستى آنان با غیر تو كمتر است. آنان را از خواص، و دوستان نزدیك، و راز داران خود قرار ده، سپس از میان آنان افرادى را كه در حق گویى از همه صریح ترند، و در آنچه را كه خدا براى دوستانش نمى پسندد تو را مدد كار نباشند، انتخاب كن، چه خوشایند تو باشد یا ناخوشایند.
- اصول روابط اجتماعى رهبران
تا مى توانى با پرهیزكاران و راستگویان بپیوند، و آنان را چنان پرورش ده كه تو را فراوان نستایند، و تو را براى اعمال زشتى كه انجام نداده اى تشویق نكنند، كه ستایش بى اندازه، خود پسندى مى آورد، و انسان را به سركشى وا مى دارد. هرگز نیكو كار و بدكار در نظرت یكسان نباشند، زیرا نیكوكاران در نیكوكارى بى رغبت، و بدكاران در بد كارى تشویق مى گردند، پس هر كدام از آنان را بر أساس كردارشان پاداش ده. بدان اى مالك هیچ وسیله اى براى جلب اعتماد والى به رعیت بهتر از نیكوكارى به مردم، و تخفیف مالیات، و عدم اجبار مردم به كارى كه دوست ندارند، نمى باشد، پس در این راه آنقدر بكوش تا به وفادارى رعیت، خوشبین شوى، كه این خوشبینى رنج طولانى مشكلات را از تو بر مى دارد، پس به آنان كه بیشتر احسان كردى بیشتر خوشبین باش، و به آنان كه بد رفتارى كردى بد گمان تر باش. و آداب پسندیده اى را كه بزرگان این امّت به آن عمل كردند، و ملّت اسلام با آن پیوند خورده، و رعیت با آن اصلاح شدند، بر هم مزن، و آدابى كه به سنّت هاى خوب گذشته زیان وارد مى كند ، پدید نیاور، كه پاداش براى آورنده سنّت، و كیفر آن براى تو باشد كه آنها را در هم شكستى. با دانشمندان، فراوان گفتگو كن، و با حكیمان فراوان بحث كن، كه مایه آبادانى و اصلاح شهرها، و برقرارى نظم و قانونى است كه در گذشته نیز وجود داشت.
- شناخت اقشار گوناگون اجتماعى
اى مالك بدان مردم از گروه هاى گوناگونى مى باشند كه اصلاح هر یك جز با دیگرى امكان ندارد، و هیچ یك از گروهها از گروه دیگر بى نیاز نیست. از آن قشرها، لشكریان خدا، و نویسندگان عمومى و خصوصى، قضات دادگستر، كارگزاران عدل و نظم اجتماعى، جزیه دهندگان، پرداخت كنندگان مالیات، تجّار و بازرگانان، صاحبان صنعت و پیشه وران، و نیز طبقه پایین جامعه، یعنى نیازمندان و مستمندان مى باشند، كه براى هر یك خداوند سهمى مقرّر داشته، و مقدار واجب آن را در قرآن یا سنّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم تعیین كرده كه پیمانى از طرف خداست و نگهدارى آن بر ما لازم است. پس سپاهیان به فرمان خدا، پناهگاه استوار رعیت، و زینت و وقار زمامداران، شكوه دین، و راههاى تحقّق امنیت كشورند. امور مردم جز با سپاهیان استوار نگردد، و پایدارى سپاهیان جز به خراج و مالیات رعیت انجام نمى شود كه با آن براى جهاد با دشمن تقویت گردند، و براى اصلاح امور خویش به آن تكیه كنند، و نیازمندى هاى خود را برطرف سازند. سپس سپاهیان و مردم، جز با گروه سوم نمى توانند پایدار باشند، و آن قضات، و كارگزاران دولت، و نویسندگان حكومتند، كه قراردادها و معاملات را استوار مى كنند، و آنچه به سود مسلمانان است فراهم مى آورند، و در كارهاى عمومى و خصوصى مورد اعتمادند. و گروه هاى یاد شده بدون بازرگانان، و صاحبان صنایع نمى توانند دوام بیاورند، زیرا آنان وسائل زندگى را فراهم مى آورند، و در بازارها عرضه مى كنند، و بسیارى از وسایل زندگى را با دست مى سازند كه از توان دیگران خارج است. قشر دیگر، طبقه پایین از نیازمندان و مستمندانند كه باید به آنها بخشش و یارى كرد. براى تمام اقشار گوناگون یاد شده، در پیشگاه خدا گشایشى است، و همه آنان به مقدارى كه امورشان اصلاح شود بر زمامدار، حقّى مشخصّ دارند، و زمامدار از انجام آنچه خدا بر او واجب كرده است نمى تواند موفّق باشد جز آن كه تلاش فراوان نماید، و از خدا یارى بطلبد، و خود را براى انجام حق آماده سازد، و در همه كارها، آسان باشد یا دشوار، شكیبایى ورزد.
اوّل سیماى نظامیان
براى فرماندهى سپاه كسى را برگزین كه خیرخواهى او براى خدا و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و امام تو بیشتر، و دامن او پاك تر، شكیبایى او برتر باشد، از كسانى كه دیر به خشم آید، و عذر پذیرتر باشد، و بر ناتوان رحمت آورد، و با قدرتمندان، با قدرت برخورد كند، درشتى او را به تجاوز نكشاند، و ناتوانى او را از حركت باز ندارد. سپس در نظامیان با خانواده هاى ریشه دار، داراى شخصیت حساب شده، خاندانى پارسا، داراى سوابقى نیكو و درخشان، كه دلاور و سلحشور و بخشنده و بلند نظرند، روابط نزدیك بر قرار كن، آنان همه بزرگوارى را در خود جمع كرده، و نیكىها را در خود گرد آورده اند. پس در كارهاى آنان به گونه اى بیندیش كه پدرى مهربان در باره فرزندش مى اندیشد، و مبادا آنچه را كه آنان را بدان نیرومند مى كنى در نظرت بزرگ جلوه كند، و نیكوكارى تو نسبت به آنان- هر چند اندك باشد- خوار مپندار، زیرا نیكى، آنان را به خیرخواهى تو خواند، و گمانشان را نسبت به تو نیكو گرداند، و رسیدگى به امور كوچك آنان را به خاطر رسیدگى به كارهاى بزرگشان وامگذار، زیرا از نیكى اندك تو سود مى برند، و به نیكى هاى بزرگ تو بى نیاز نیستند. برگزیدهترین فرماندهان سپاه تو، كسى باشد كه از همه بیشتر به سربازان كمك رساند، و از امكانات مالى خود بیشتر در اختیارشان گذارد، به اندازه اى كه خانواده هایشان در پشت جبهه، و خودشان در آسایش كامل باشند، تا در نبرد با دشمن، سربازان اسلام تنها به یك چیز بیندیشند. همانا مهربانى تو نسبت به سربازان، دل هایشان را به تو مى كشاند، و همانا برترین روشنى چشم زمامداران، برقرارى عدل در شهرها و آشكار شدن محبّت مردم نسبت به رهبر است، كه محبّت دلهاى رعیت جز با پاكى قلبها پدید نمى آید، و خیرخواهى آنان زمانى است كه با رغبت و شوق پیرامون رهبر را گرفته، و حكومت بار سنگینى را بر دوش رعیت نگذاشته باشد، و طولانى شدن مدت زمامدارى بر ملّت ناگوار نباشد. پس آرزوهاى سپاهیان را بر آور، و همواره از آنان ستایش كن، و كارهاى مهمّى كه انجام داده اند بر شمار، زیرا یادآورى كارهاى ارزشمند آنان، شجاعان را بر مى انگیزاند، و ترسوها را به تلاش وامى دارد، ان شاء اللّه. و در یك ارزشیابى دقیق، رنج و زحمات هر یك از آنان را شناسایى كن، و هرگز تلاش و رنج كسى را به حساب دیگرى نگذاشته، و ارزش خدمت او را ناچیز مشمار، تا شرافت و بزرگى كسى موجب نگردد كه كار كوچكش را بزرگ بشمارى، یا گمنامى كسى باعث شود كه كار بزرگ او را ناچیز بدانى. مشكلاتى كه در احكام نظامیان براى تو پدید مى آید، و امورى كه براى تو شبهه ناكند، به خدا، و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم باز گردان، زیرا خدا براى مردمى كه علاقه داشته هدایتشان كند فرموده است: «اى كسانى كه ایمان آوردید، از خدا و رسول و امامانى كه از شما هستند اطاعت كنید، و اگر در چیزى نزاع دارید، آن را به خدا و رسولش باز گردانید» پس باز گرداندن چیزى به خدا، یعنى عمل كردن به قرآن، و باز گرداندن به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم یعنى عمل كردن به سنّت او كه وحدت بخش است، نه عامل پراكندگى.
دوّم سیماى قضات و داوران
سپس از میان مردم، برترین فرد نزد خود را براى قضاوت انتخاب كن، كسانى كه مراجعه فراوان، آنها را به ستوه نیاورد، و برخورد مخالفان با یكدیگر او را خشمناك نسازد، در اشتباهاتش پافشارى نكند، و بازگشت به حق پس از آگاهى براى او دشوار نباشد، طمع را از دل ریشه كن كند، و در شناخت مطالب با تحقیقى اندك رضایت ندهد، و در شبهات از همه با احتیاطتر عمل كند، و در یافتن دلیل اصرار او از همه بیشتر باشد، و در مراجعه پیاپى شاكیان خسته نشود، در كشف امور از همه شكیباتر، و پس از آشكار شدن حقیقت، در فصل خصومت از همه برنده تر باشد، كسى كه ستایش فراوان او را فریب ندهد، و چرب زبانى او را منحرف نسازد و چنین كسانى بسیار اندكند. پس از انتخاب قاضى، هر چه بیشتر در قضاوت هاى او بیندیش، و آنقدر به او ببخش كه نیازهاى او بر طرف گردد، و به مردم نیازمند نباشد، و از نظر مقام و منزلت آنقدر او را گرامى دار كه نزدیكان تو، به نفوذ در او طمع نكنند، تا از توطئه آنان در نزد تو در أمان باشد. در دستوراتى كه دادم نیك بنگر كه همانا این دین در دست بدكاران اسیر گشته بود، كه با نام دین به هوا پرستى پرداخته، و دنیاى خود را به دست مى آوردند.
سوّم سیماى كارگزاران دولتى
سپس در امور كارمندانت بیندیش، و پس از آزمایش به كارشان بگمار، و با میل شخصى، و بدون مشورت با دیگران آنان را به كارهاى مختلف وادار نكن، زیرا نوعى ستمگرى و خیانت است. كارگزاران دولتى را از میان مردمى با تجربه و با حیا، از خاندان هاى پاكیزه و با تقوى، كه در مسلمانى سابقه درخشانى دارند انتخاب كن، زیرا اخلاق آنان گرامى تر، و آبرویشان محفوظتر، و طمع و روزى شان كمتر، و آینده نگرى آنان بیشتر است. سپس روزى فراوان بر آنان ارزانى دار، كه با گرفتن حقوق كافى در اصلاح خود بیشتر مى كوشند، و با بى نیازى، دست به اموال بیت المال نمى زنند، و اتمام حجّتى است بر آنان اگر فرمانت را نپذیرند یا در امانت تو خیانت كنند. سپس رفتار كارگزاران را بررسى كن، و جاسوسانى راستگو، و وفا پیشه بر آنان بگمار، كه مراقبت و بازرسى پنهانى تو از كار آنان، سبب امانت دارى، و مهربانى با رعیت خواهد بود. و از همكاران نزدیكت سخت مراقبت كن، و اگر یكى از آنان دست به خیانت زد، و گزارش جاسوسان تو هم آن خیانت را تأیید كرد، به همین مقدار گواهى قناعت كرده او را با تازیانه كیفر كن، و آنچه از اموال كه در اختیار دارد از او باز پس گیر، سپس او را خوار دار، و خیانتكار بشمار، و طوق بد نامى به گردنش بیفكن.
چهارم سیماى مالیات دهندگان
مالیات و بیت المال را به گونه اى وارسى كن كه صلاح مالیات دهندگان باشد، زیرا بهبودى مالیات و مالیات دهندگان، عامل اصلاح امور دیگر اقشار جامعه مى باشد، و تا امور مالیات دهندگان اصلاح نشود كار دیگران نیز سامان نخواهد گرفت زیرا همه مردم نان خور مالیات و مالیات دهندگانند. باید تلاش تو در آبادانى زمین بیشتر از جمع آورى خراج باشد كه خراج جز با آبادانى فراهم نمى گردد، و آن كس كه بخواهد خراج را بدون آبادانى مزارع به دست آورد، شهرها را خراب، و بندگان خدا را نابود، و حكومتش جز اندك مدّتى دوام نیاورد. پس اگر مردم شكایت كردند، از سنگینى مالیات، یا آفت زدگى، یا خشك شدن آب چشمه ها، یا كمى باران، یا خراب شدن زمین در سیلاب ها، یا خشكسالى، در گرفتن مالیات به میزانى تخفیف ده تا امورشان سامان گیرد، و هرگز تخفیف دادن در خراج تو را نگران نسازد زیرا آن، اندوخته اى است كه در آبادانى شهرهاى تو، و آراستن ولایت هاى تو نقش دارد، و رعیت تو را مى ستایند، و تو از گسترش عدالت میان مردم خشنود خواهى شد، و به افزایش قوّت آنان تكیه خواهى كرد، بدانچه در نزدشان اندوختى و به آنان بخشیدى، و با گسترش عدالت در بین مردم، و مهربانى با رعیت، به آنان اطمینان خواهى داشت، آنگاه اگر در آینده كارى پیش آید و به عهده شان بگذارى، با شادمانى خواهند پذیرفت، زیرا عمران و آبادى، قدرت تحمّل مردم را زیاد مى كند. همانا ویرانى زمین به جهت تنگدستى كشاورزان است، و تنگدستى كشاورزان، به جهت غارت اموال از طرف زمامدارانى است كه به آینده حكومتشان اعتماد ندارند، و از تاریخ گذشتگان عبرت نمى گیرند.
پنجم سیماى نویسندگان و منشیان
سپس در امور نویسندگان و منشیان به درستى بیندیش، و كارهایت را به بهترین آنان واگذار، و نامه هاى محرمانه، كه در بر دارنده سیاستها و اسرار تو است، از میان نویسندگان به كسى اختصاص ده كه صالح تر از دیگران باشد، كسى كه گرامى داشتن، او را به سركشى و تجاوز نكشاند تا در حضور دیگران با تو مخالفت كند، و در رساندن نامه كار گزارانت به تو، یا رساندن پاسخ هاى تو به آنان كوتاهى نكند، و در آنچه براى تو مى ستاند یا از طرف تو به آنان تحویل مى دهد، فراموش كار نباشد. و در تنظیم هیچ قراردادى سستى نورزد، و در برهم زدن قراردادى كه به زیان توست كوتاهى نكند، و منزلت و قدر خویش را بشناسد، همانا آن كه از شناخت قدر خویش عاجز باشد، در شناخت قدر دیگران جاهل تر است. مبادا در گزینش نویسندگان و منشیان، بر تیز هوشى و اطمینان شخصى و خوش باورى خود تكیه نمایى، زیرا افراد زیرك با ظاهر سازى و خوش خدمتى، نظر زمامداران را به خود جلب مى نمایند، كه در پس این ظاهر سازى ها، نه خیرخواهى وجود دارد، و نه از امانت دارى نشانى یافت مى شود لكن آنها را با خدماتى كه براى زمامداران شایسته و پیشین انجام داده اند بیازماى، به كاتبان و نویسندگانى اعتماد داشته باش كه در میان مردم آثارى نیكو گذاشته، و به امانت دارى از همه مشهورترند، كه چنین انتخاب درستى نشان دهنده خیرخواهى تو براى خدا، و مردمى است كه حاكم آنانى. براى هر یك از كارهایت سرپرستى برگزین كه بزرگى كار بر او چیرگى نیابد، و فراوانى كار او را در مانده نسازد، و بدان كه هر گاه در كار نویسندگان و منشیان تو كمبودى وجود داشته باشد كه تو بى خبر باشى خطرات آن دامنگیر تو خواهد بود.
ششم سیماى بازرگانان و صاحبان صنایع
سپس سفارش مرا به بازرگانان و صاحبان صنایع بپذیر، و آنها را به نیكوكارى سفارش كن، بازرگانانى كه در شهر ساكنند، یا آنان كه همواره در سیر و كوچ كردن مى باشند، و بازرگانانى كه با نیروى جسمانى كار مى كنند، چرا كه آنان منابع اصلى منفعت، و پدید آورندگان وسایل زندگى و آسایش، و آوردندگان وسایل زندگى از نقاط دور دست و دشوار مى باشند، از بیابانها و دریاها، و دشتها و كوهستان ها، جاهاى سختى كه مردم در آن اجتماع نمى كنند، یا براى رفتن به آنجاها شجاعت ندارند. بازرگانان مردمى آرامند، و از ستیزه جویى آنان ترسى وجود نخواهد داشت، مردمى آشتى طلبند كه فتنه انگیزى ندارند. در كار آنها بیندیش چه در شهرى باشند كه تو به سر مى برى، یا در شهرهاى دیگر، با توجه به آنچه كه تذكر دادم. این را هم بدان كه در میان بازرگانان، كسانى هم هستند كه تنگ نظر و بد معامله و بخیل و احتكار كننده اند، كه تنها با زورگویى به سود خود مى اندیشند. و كالا را به هر قیمتى كه مى خواهند مى فروشند، كه این سود جویى و گران فروشى براى همه افراد جامعه زیانبار، و عیب بزرگى بر زمامدار است. پس، از احتكار كالا جلوگیرى كن، كه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم از آن جلوگیرى مى كرد، باید خرید و فروش در جامعه اسلامى، به سادگى و با موازین عدالت انجام گیرد، با نرخ هایى كه بر فروشنده و خریدار زیانى نرساند، كسى كه پس از منع تو احتكار كند، او را كیفر ده تا عبرت دیگران شود، امّا در كیفر او اسراف نكن.
هفتم سیماى محرومان و مستضعفان
سپس خدا را خدا را در خصوص طبقات پایین و محروم جامعه، كه هیچ چاره اى ندارند، [و عبارتند] از زمین گیران، نیازمندان، گرفتاران، دردمندان. همانا در این طبقه محروم گروهى خویشتن دارى كرده، و گروهى به گدایى دست نیاز بر مى دارند، پس براى خدا پاسدار حقّى باش كه خداوند براى این طبقه معین فرموده است: بخشى از بیت المال، و بخشى از غلّه هاى زمین هاى غنیمتى اسلام را در هر شهرى به طبقات پایین اختصاص ده، زیرا براى دورترین مسلمانان همانند نزدیكترین آنان سهمى مساوى وجود دارد و تو مسئول رعایت آن مى باشى. مبادا سر مستى حكومت تو را از رسیدگى به آنان باز دارد، كه هرگز انجام كارهاى فراوان و مهم عذرى براى ترك مسئولیت هاى كوچك تر نخواهد بود. همواره در فكر مشكلات آنان باش، و از آنان روى بر مگردان، به ویژه امور كسانى را از آنان بیشتر رسیدگى كن كه از كوچكى به چشم نمى آیند و دیگران آنان را كوچك مى شمارند و كمتر به تو دسترسى دارند. براى این گروه، از افراد مورد اطمینان خود كه خدا ترس و فروتنند فردى را انتخاب كن، تا پیرامونشان تحقیق و مسائل آنان را به تو گزارش كنند. سپس در رفع مشكلاتشان به گونه اى عمل كن كه در پیشگاه خدا عذرى داشته باشى، زیرا این گروه در میان رعیت بیشتر از دیگران به عدالت نیازمندند، و حق آنان را به گونه اى بپرداز كه در نزد خدا معذور باشى، از یتیمان خردسال، و پیران سالخورده كه راه چاره اى ندارند. و دست نیاز بر نمى دارند، پیوسته دلجویى كن كه مسئولیتى سنگین بر دوش زمامداران است، اگر چه حق، تمامش سنگین است امّا خدا آن را بر مردمى آسان مى كند كه آخرت مى طلبند، نفس را به شكیبایى وا مى دارند، و به وعده هاى پروردگار اطمینان دارند. پس بخشى از وقت خود را به كسانى اختصاص ده كه به تو نیاز دارند، تا شخصا به امور آنان رسیدگى كنى، و در مجلس عمومى با آنان بنشین و در برابر خدایى كه تو را آفریده فروتن باش، و سربازان و یاران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور كن تا سخنگوى آنان بدون اضطراب در سخن گفتن با تو گفتگو كند، من از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بارها شنیدم كه مى فرمود: «ملّتى كه حق ناتوانان را از زورمندان، بى اضطراب و بهانه اى باز نستاند، رستگار نخواهد شد» پس درشتى و سخنان ناهموار آنان را بر خود هموار كن، و تنگ خویى و خود بزرگ بینى را از خود دور ساز تا خدا درهاى رحمت خود را به روى تو بگشاید، و تو را پاداش اطاعت ببخشاید، آنچه به مردم مى بخشى بر تو گوارا باشد، و اگر چیزى را از كسى باز مى دارى با مهربانى و پوزش خواهى همراه باشد.
- اخلاق اختصاصى رهبرى
بخشى از كارها به گونه اى است كه خود باید انجام دهى، مانند پاسخ دادن به كارگزاران دولتى، در آنجا كه منشیان تو از پاسخ دادن به آنها درمانده اند، و دیگر، بر آوردن نیاز مردم در همان روزى كه به تو عرضه مى دارند، و یارانت در رفع نیاز آنان ناتوانند، كار هر روز را در همان روز انجام ده، زیرا هر روزى، كارى مخصوص به خود دارد. نیكوترین وقتها و بهترین ساعات شب و روزت را براى خود و خداى خود انتخاب كن، اگر چه همه وقت براى خداست، اگر نیت درست و رعیت در آسایش قرار داشته باشد. از كارهایى كه به خدا اختصاص دارد و باید با اخلاص انجام دهى، انجام واجباتى است كه ویژه پروردگار است، پس در بخشى از شب و روز، وجود خود را به پرستش خدا اختصاص ده، و آنچه تو را به خدا نزدیك مى كند بى عیب و نقصانى انجام ده، اگر چه دچار خستگى جسم شوى. هنگامى كه نماز به جماعت مى خوانى، نه با طولانى كردن نماز، مردم را بپراكن و نه آن كه آن را تباه سازى، زیرا در میان مردم، بیمار یا صاحب حاجتى وجود دارد. آنگاه كه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مرا به یمن مى فرستاد از او پرسیدم، با مردم چگونه نماز بخوانم فرمود: «در حد توان ناتوانان نماز بگذار و بر مؤمنان مهربان باش» هیچ گاه خود را فراوان از مردم پنهان مدار، كه پنهان بودن رهبران، نمونه اى از تنگ خویى و كم اطّلاعى در امور جامعه مى باشد. نهان شدن از رعیت، زمامداران را از دانستن آنچه بر آنان پوشیده است باز مى دارد، پس كار بزرگ، اندك، و كار اندك بزرگ جلوه مى كند، زیبا زشت، و زشت زیبا مى نماید، و باطل به لباس حق در آید. همانا زمامدار، آنچه را كه مردم از او پوشیده دارند نمى داند، و حق را نیز نشانه اى نباشد تا با آن راست از دروغ شناخته شود، و تو به هر حال یكى از آن دو نفر مى باشى: یا خود را براى جانبازى در راه حق آماده كرده اى كه در این حال، نسبت به حقّ واجبى كه باید بپردازى یا كار نیكى كه باید انجام دهى ترسى ندارى، پس چرا خود را پنهان مى دارى و یا مردى بخیل و تنگ نظرى، كه در این صورت نیز مردم چون تو را بنگرند مأیوس شده از درخواست كردن باز مانند. با اینكه بسیارى از نیازمندى هاى مردم رنجى براى تو نخواهد داشت، كه شكایت از ستم دارند یا خواستار عدالتند، یا در خرید و فروش خواهان انصافند.
- اخلاق رهبرى با خویشاوندان
همانا زمامداران را خواص و نزدیكانى است كه خود خواه و چپاولگرند، و در معاملات انصاف ندارند، ریشه ستمكاریشان را با بریدن اسباب آن بخشكان، و به هیچ كدام از اطرافیان و خویشاوندانت زمین را واگذار مكن ، و به گونه اى با آنان رفتار كن كه قرار دادى به سودشان منعقد نگردد كه به مردم زیان رساند، مانند آبیارى مزارع، یا زراعت مشترك، كه هزینه هاى آن را بر دیگران تحمیل كنند، در آن صورت سودش براى آنان، و عیب و ننگش در دنیا و آخرت براى تو خواهد ماند. حق را به صاحب حق، هر كس كه باشد، نزدیك یا دور، بپرداز، و در این كار شكیبا باش، و این شكیبایى را به حساب خدا بگذار، گر چه اجراى حق مشكلاتى براى نزدیكانت فراهم آورد، تحمّل سنگینى آن را به یاد قیامت بر خود هموار ساز. و هر گاه رعیت بر تو بد گمان گردد، عذر خویش را آشكارا با آنان در میان بگذار، و با این كار از بدگمانى نجاتشان ده، كه این كار ریاضتى براى خود سازى تو، و مهربانى كردن نسبت به رعیت است، و این پوزش خواهى تو آنان را به حق وامى دارد.
- روش برخورد با دشمن
هرگز پیشنهاد صلح از طرف دشمن را كه خشنودى خدا در آن است رد مكن، كه آسایش رزمندگان، و آرامش فكرى تو، و امنیت كشور در صلح تأمین مى گردد .
لكن زنهار زنهار از دشمن خود پس از آشتى كردن، زیرا گاهى دشمن نزدیك مى شود تا غافلگیر كند، پس دور اندیش باش، و خوشبینى خود را متّهم كن. حال اگر پیمانى بین تو و دشمن منعقد گردید، یا در پناه خود او را امان دادى، به عهد خویش وفا دار باش، و بر آنچه بر عهده گرفتى امانت دار باش، و جان خود را سپر پیمان خود گردان، زیرا هیچ یك از واجبات الهى همانند وفاى به عهد نیست كه همه مردم جهان با تمام اختلافاتى كه در افكار و تمایلات دارند، در آن اتّفاق نظر داشته باشند. تا آنجا كه مشركین زمان جاهلیت به عهد و پیمانى كه با مسلمانان داشتند وفادار بودند، زیرا كه آینده ناگوار پیمان شكنى را آزمودند. پس هرگز پیمان شكن مباش، و در عهد خود خیانت مكن، و دشمن را فریب مده، زیرا كسى جز نادان بدكار، بر خدا گستاخى روا نمى دارد، خداوند عهد و پیمانى كه با نام او شكل مى گیرد با رحمت خود مایه آسایش بندگان، و پناهگاه امنى براى پناه آورندگان قرار داده است، تا همگان به حریم أمن آن روى بیاورند. پس فساد، خیانت، فریب، در عهد و پیمان راه ندارد. مبادا قراردادى را امضاء كنى كه در آن براى دغلكارى و فریب راه هایى وجود دارد، و پس از محكم كارى و دقّت در قرار داد نامه، دست از بهانه جویى بردار، مبادا مشكلات پیمانى كه بر عهده ات قرار گرفته، و خدا آن را بر گردنت نهاده، تو را به پیمان شكنى وا دارد، زیرا شكیبایى تو در مشكلات پیمانها كه امید پیروزى در آینده را به همراه دارد، بهتر از پیمان شكنى است كه از كیفر آن مى ترسى، و در دنیا و آخرت نمى توانى پاسخ گوى پیمان شكنى باشى.
- هشدارها
اوّل- هشدار از خون ناحق
از خونریزى بپرهیز، و از خون ناحق پروا كن، كه هیچ چیز همانند خون ناحق كیفر الهى را نزدیك مجازات را بزرگ نمى كند، و نابودى نعمتها را سرعت نمى بخشد و زوال حكومت را نزدیك نمى گرداند، و روز قیامت خداى سبحان قبل از رسیدگى اعمال بندگان، نسبت به خون هاى ناحق ریخته شده داورى خواهد كرد، پس با ریختن خونى حرام، حكومت خود را تقویت مكن. زیرا خون ناحق، پایه هاى حكومت را سست، و پست مى كند و بنیاد آن را بر كنده به دیگرى منتقل سازد، و تو، نه در نزد من، و نه در پیشگاه خداوند، عذرى در خون ناحق نخواهى داشت چرا كه كیفر آن قصاص است و از آن گریزى نیست. اگر به خطا خون كسى ریختى، یا تازیانه یا شمشیر، یا دستت دچار تند روى شد،- كه گاه مشتى سبب كشتن كسى مى گردد، چه رسد به بیش از آن- مبادا غرور قدرت تو را از پرداخت خونبها به بازماندگان مقتول باز دارد.
دوّم- هشدار از خود پسندى
مبادا هرگز دچار خود پسندى گردى و به خوبى هاى خود اطمینان كنى، و ستایش را دوست داشته باشى، كه اینها همه از بهترین فرصت هاى شیطان براى هجوم آوردن به توست، و كردار نیك، نیكوكاران را نابود سازد.
سوّم- هشدار از منّت گذارى
مبادا هرگز با خدمت هایى كه انجام دادى بر مردم منّت گذارى، یا آنچه را انجام داده اى بزرگ بشمارى، یا مردم را وعده اى داده، سپس خلف وعده نمایى منّت نهادن، پاداش نیكوكارى را از بین مى برد، و كارى را بزرگ شمردن، نور حق را خاموش گرداند، و خلاف وعده عمل كردن، خشم خدا و مردم را بر مى انگیزاند كه خداى بزرگ فرمود: «دشمنى بزرگ نزد خدا آن كه بگویید و عمل نكنید».
چهارم- هشدار از شتابزدگى
مبادا هرگز در كارى كه وقت آن فرا نرسیده شتاب كنى، یا كارى كه وقت آن رسیده سستى ورزى، و یا در چیزى كه (حقیقت آن) روشن نیست ستیزه جویى نمایى و یا در كارهاى واضح و آشكار كوتاهى كنى تلاش كن تا هر كارى را در جاى خود، و در زمان مخصوص به خود، انجام دهى.
پنجم - هشدار از امتیاز خواهى
مبادا هرگز در آنچه كه با مردم مساوى هستى امتیازى خواهى از امورى كه بر همه روشن است، غفلت كنى، زیرا به هر حال نسبت به آن در برابر مردم مسئولى، و به زودى پرده از كارها یك سو رود، و انتقام ستمدیده را از تو باز مى گیرند. باد غرورت، جوشش خشمت، تجاوز دستت، تندى زبانت را در اختیار خود گیر، و با پرهیز از شتابزدگى، و فروخوردن خشم، خود را آرامش ده تا خشم فرو نشیند و اختیار نفس در دست تو باشد. و تو بر نفس مسلّط نخواهى شد مگر با یاد فراوان قیامت، و بازگشت به سوى خدا. آنچه بر تو لازم است آن كه حكومت هاى دادگستر پیشین، سنّت هاى با ارزش گذشتگان، روش هاى پسندیده رفتگان، و آثار پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و واجباتى كه در كتاب خداست، را همواره به یاد آورى، و به آنچه ما عمل كرده ایم پیروى كنى، و براى پیروى از فرامین این عهد نامه اى كه براى تو نوشته ام، و با آن حجّت را بر تو تمام كرده ام، تلاش كن، زیرا اگر نفس سركشى كرد و بر تو چیره شد عذرى نزد من نداشته باشى. از خداوند بزرگ، با رحمت گسترده، و قدرت برترش در انجام تمام خواسته ها، درخواست مى كنیم كه به آنچه موجب خشنودى اوست ما و تو را موفّق فرماید، كه نزد او و خلق او، داراى عذرى روشن باشیم، برخوردار از ستایش بندگان، یادگار نیك در شهرها، رسیدن به همه نعمت ها، و كرامتها بوده، و اینكه پایان عمر من و تو را به شهادت و رستگارى ختم فرماید، كه همانا ما به سوى او باز مى گردیم. با درود به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و اهل بیت پاكیزه و پاك او.
درودى فراوان و پیوسته. با درود.
نامهی امیرمؤمنان، علی(علیه السلام) به فرماندار مصر، محمد بن ابى بكر، هنگامى كه او را [در آغاز سال 37 هجرى] به سوى مصر فرستاد
ترجمه محمد دشتی (با کمی ویرایش)
- اخلاق اجتماعى
با مردم فروتن باش، نرمخو و مهربان باش، گشادهرو و خندان باش. در نگاه و نیمنگاهت و در خیره شدن به مردم، به تساوى رفتار كن تا بزرگان در ستمكارى تو طمع نكنند و ناتوانها از عدالت تو ناامید نشوند؛ زیرا خداوند از شما بندگان در بارهی اعمال كوچك و بزرگ، آشكار و پنهان خواهد پرسید. اگر كیفر دهد شما استحقاق بیش از آن را دارید و اگر ببخشد از بزرگوارى اوست.
- اعتدال گرایى زاهدان
آگاه باشید اى بندگان خدا پرهیزكاران از دنیاى زودگذر به سلامت گذشتند و آخرت جاودانه را گرفتند. آنها با مردم دنیا در دنیاشان شریك شدند، امّا مردم دنیا در آخرت آنها شركت نشدند. پرهیزكاران در بهترین خانههاى دنیا سكونت كردند و بهترین خوراكهاى دنیا را خوردند و همان لذّتهایى را چشیدند كه دنیاداران چشیده بودند و از دنیا بهره گرفتند؛ آنگونه كه سركشان و متكبّران دنیا بهرهمند بودند. سپس از این جهان با زاد و توشهی فراوان و تجارتى پر سود به سوى آخرت شتافتند.لذّت پارسایى در ترك حرام دنیا را چشیدند و یقین داشتند در روز قیامت از همسایگان خدایند؛ جایگاهى كه هر چه بخواهند، داده مى شود و هرگونه لذّتى در اختیارشان قرار دارد.
- ضرورت یاد مرگ
اى بندگان خدا از مرگ و نزدیك بودنش بترسید و آمادگى لازم را براى مرگ فراهم كنید؛ كه مرگ جریانى بزرگ و مشكلى سنگین به همراه خواهد آورد: یا خیرى كه پس از آن شرّى وجود نخواهد داشت و یا شرّى كه هرگز نیكى با آن نخواهد بود. پس چه كسى از عمل كننده براى بهشت، به بهشت نزدیك تر و چه كسى از عمل كننده براى آتش، به آتش نزدیك تر است؟ شما همه شكار آمادهی مرگید: اگر درنگ كنید شما را مىگیرد و اگر فرار كنید به شما مىرسد. مرگ از سایهی شما به شما نزدیكتر است. نشانهی مرگ بر پیشانى شما زده شد. دنیا پشت سر شما در حال درهم پیچیده شدن است. پس بترسید از آتشى كه ژرفاى آن زیاد و حرارتش شدید و عذابش نو به نو وارد مىشود؛ در جایگاهى كه رحمت در آن وجود ندارد و سخن كسى را نمىشنوند و نا راحتىها در آن پایان ندارد. اگر مىتوانید ترس از خدا را فراوان و خوشبینى خود را به خدا نیكو گردانید، چنین كنید؛ هر دو را جمع كنید؛ زیرا خوشبینى بندهی خدا به پروردگار باید به اندازهی ترسیدن او باشد و آن كس كه به خدا خوشبینتر است، باید بیشتر از دیگران از كیفر الهى بترسد.
- اخلاق مدیران اجرایى
اى محمد پسر ابىبكر! بدان كه من تو را سرپرست بزرگترین لشكرم یعنى لشكر مصر، قرار دادم. بر تو سزاوار است كه با خواستههاى دل خود مخالفت کنی و از دین خود دفاع كنى؛ هر چند ساعتى از عمر تو باقى نمانده باشد. خدا را برای راضى نگهداشتن مردم به خشم نیاور؛ زیرا خشنودى خدا جایگزین هر چیزى میشود، امّا هیچ چیز جایگزین خشنودى خدا نمىشود. نماز را در وقت خودش به جاى آر؛ نه اینكه در بیكارى زودتر از وقتش بخوانى و به هنگام درگیرى و كار آن را به تأخیر اندازى و بِدان كه تمام كردار خوبت در گرو نماز است.
[قسمتى از نامه]
هیچ گاه امامِ هدایتگر و زمامدارِ گمراهى با هم مساوى نخواهند بود؛ چنان كه دوستان پیامبر و دشمنانش برابر نیستند. پیامبر اسلام به من گفت: «بر امّت اسلام - نه از مؤمن و نه از مشرك - هراسى ندارم؛ زیرا مؤمن را ایمانش باز داشته و مشرك را خداوند به جهت شركش نابود مىکند. من بر شما از مرد منافقى مىترسم كه درونى دوچهره و زبانى عالمانه دارد.
شعر مولانا جلالالدین بلخی در بارهی جنگ امیرمؤمنان علی(علیه السلام) با عمرو بن عبدود
مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش 164
از علی آموز اخلاص عمل *** شیر حق را دان مطهر از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت *** زود شمشیری بر آورد و شتافت
او خدو انداخت در روی علی *** افتخار هر نبی و هر ولی
آن خدو زد بر رخی که روی ماه *** سجده آرد پیش او در سجدهگاه
در زمان انداخت شمشیر آن علی *** کرد او اندر غزایش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل *** وز نمودن عفو و رحمت بیمحل
گفت بر من تیغ تیز افراشتی *** از چه افکندی مرا بگذاشتی
آن چه دیدی بهتر از پیکار من *** تا شدی تو سست در اشکار من
آن چه دیدی که چنین خشمت نشست *** تا چنان برقی نمود و باز جست
آن چه دیدی که مرا زان عکس دید *** در دل و جان شعلهای آمد پدید
آن چه دیدی برتر از کون و مکان *** که به از جان بود و بخشیدیم جان
در شجاعت شیر ربانیستی *** در مروت خود که داند کیستی
در مروت ابر موسیی به تیه *** کآمد از وی خوان و نان بیشبیه
ابرها گندم دهد کان را بجهد *** پخته و شیرین کند مردم چو شهد
ابر موسی پر رحمت بر گشاد *** پخته و شیرین بی زحمت بداد
از برای پختهخواران کرم *** رحمتش افراخت در عالم علم
تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا *** کم نشد یک روز زان اهل رجا
تا هم ایشان از خسیسی خاستند *** گندنا و تره و خس خواستند
امت احمد که هستید از کرام *** تا قیامت هست باقی آن طعام
چون ابیت عند ربی فاش شد *** یطعم و یسقی کنایت ز آش شد
هیچ بیتاویل این را در پذیر *** تا در آید در گلو چون شهد و شیر
زانک تاویلست وا داد عطا *** چونک بیند آن حقیقت را خطا
آن خطا دیدن ز ضعف عقل اوست *** عقل کل مغزست و عقل جزو پوست
خویش را تاویل کن نه اخبار را *** مغز را بد گوی نه گلزار را
ای علی که جمله عقل و دیدهای *** شمهای واگو از آنچه دیدهای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد **** آب علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو دانم که این اسرار هوست *** زانک بی شمشیر کشتن کار اوست
صانع بی آلت و بی جارحه *** واهب این هدیههای رابحه
صد هزاران میچشاند هوش را *** که خبر نبود دو چشم و گوش را
باز گو ای باز عرش خوششکار *** تا چه دیدی این زمان از کردگار
چشم تو ادراک غیب آموخته *** چشمهای حاضران بر دوخته
آن یکی ماهی همیبیند عیان *** وان یکی تاریک میبیند جهان
وان یکی سه ماه میبیند بهم *** این سه کس بنشسته یک موضع نعم
چشم هر سه باز و گوش هر سه تیز *** در تو آویزان و از من در گریز
سحر عین است این عجب لطف خفیست *** بر تو نقش گرگ و بر من یوسفیست
عالم ار هجده هزارست و فزون *** هر نظر را نیست این هجده زبون
راز بگشا ای علی مرتضی *** ای پس سؤ القضا حسن القضا
یا تو واگو آنچ عقلت یافتست *** یا بگویم آنچ برمن تافتست
از تو بر من تافت چون داری نهان *** میفشانی نور چون مه بی زبان
لیک اگر در گفت آید قرص ماه *** شب روان را زودتر آرد به راه
از غلط ایمن شوند و از ذهول *** بانگ مه غالب شود بر بانگ غول
ماه بی گفتن چو باشد رهنما *** چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
چون تو بابی آن مدینهٔ علم را *** چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش ای باب بر جویای باب *** تا رسد از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت تا ابد *** بارگاه ما له کفوا احد
هر هوا و ذرهای خود منظریست *** نا گشاده کی گود کانجا دریست
تا بنگشاید دری را دیدبان *** در درون هرگز نجنبد این گمان
چون گشاده شد دری حیران شود *** مرغ اومید و طمع پران شود
غافلی ناگه به ویران گنج یافت *** سوی هر ویران از آن پس میشتافت
تا ز درویشی نیابی تو گهر *** کی گهر جویی ز درویشی دگر
سالها گر ظن دود با پای خویش *** نگذرد ز اشکاف بینیهای خویش
تا ببینی نایدت از غیب بو *** غیر بینی هیچ میبینی بگو