این رمان، داستان زندگی جذاب و خواندنی شیخ بهایی است.
محمد، نوجوانی از جبلعامل لبنان است که همراه با پدرش عزالدین حسین، یکی از علمای بزرگ لبنان، در دوران حکمرانی شاه طهماسب به ایران مهاجرت میکند و با هوش و نبوغ فراوانی که دارد، معماری شگفتانگیزی را در ایران بنا مینهد و در دانشهای مختلف زمان خود چون نجوم، علم جفر، داستان نویسی، شعر، ریاضیات، فقه و علم الحدیث، سرآمد عصر خویش میشود. این رمان، داستان زندگی شیخ بهایی عالم بزرگ جهان تشیع است.
در بخشی از این رمان میخوانیم:
عزالدین حسین بلند شد . بچهها سراسیمه به سمت در دویدند. محمد خود را به پدر رساند. تا خانه مسافت زیادی را باید طی میکردند. حالا صدای سم اسبان عثمانیها بود که هر لحظه نزدیکتر می شد. ترسیده بودند و به پشت سرشان نگاه نمیکردند. باد در تاریکی شب زوزه میکشید. صدای شیهۀ اسبان میآمد و فریاد مردان و زنان وحشتزدهای که بیهدف در گل و لای میدویدند تا شاید بتوانند به دامنۀ کوه بلند پناه ببرند ، تا شاید خود را به درۀ ابوکسلان و یا ماجور برسانند، تا شاید بتوانند جان خود را نجات دهند. از دل تاریکی بیرون زدند. وارد میدان اصلی روستا شده بودند. نیمی از دکانها در آتش می سوختند. سربازان عثمانی مشغول قتل عام روستاییان بودند. عزالدین حسین، دست محمد را محکم گرفته بود. عبدالصمد پشتشان میآمد. باید از میدان میگذشتند…
نویسنده | کامران پارسینژاد |
صفحات | 160 صفحه |
شابک | 978-622-6084-29-1 |
- - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
- - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
- - لطفا فارسی بنویسید.
- - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
- - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد