پیام مصطفی آمد:
– جواد!
با خواندن اسمش انگار حس مصطفی هم جاری شد و همین تب و تاب،
دلی که آمادۀ ویران شدن بود را لرزاند،
و لرز خفیفی بر تمام بدنش نشاند،
لب گزید تا اشکش نچکد،
دردمند انگشتانش روی صفحه نوشت:
– مصطفی!
و لحظهای بعد خواند:
– خوب که جوابمو دادی،
نگرانت نیستم،
اما انگار که جانم گره خورده به حال و احوالت.
فقط بنویس که چهطور میگذره!!!
بخشها :
نویسنده | نرجس شکوریانفرد |
صفحات | 304 صفحه |
شابک | 978-622-7574-95-1 |
ارسال نظر
- - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
- - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
- - لطفا فارسی بنویسید.
- - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
- - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد