من با سند و مدرک حرف میزنم، دوست ندارم، شاید هم درست نمیبینم که حرفی بزنم و ذهنها و دلهایی را هم مشغول کنم، اما بعدش، حالا فرقی نمیکند چهقدر بعدش، کسی بیاید و در رد حرف و نوشتۀ من مطلبی بیاورد. آنوقت وحشتناک است فکر کردن به اینکه پسِ ذهنها و دلهایی که پر شده است از مطلب من چه؟
شما هم هر حرفی را از هر کسی قبول نکنید!
این داستانی هم که میخوانید دلتان را هوایی میکند و ذهنتان را میبرد در یک فضایی و قدرتمندتر برمیگرداند! پس بسمالله!
داستان برای حالا نیست، برای قدیمهایی است که خیلیها دوست دارند بدانند چه اتفاقاتی در آن زمان افتاده است!
قضیه از وقتی شروع شد که:
بخشها :
نویسنده | نرجس شکوریانفرد |
صفحات | 60 |
شابک | 3- 88 - 7574 - 622 - 978 |
ارسال نظر
- - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
- - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
- - لطفا فارسی بنویسید.
- - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
- - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد